راهم را گم کرده ام در جاده های زندگی!
به خیال یک همسفر تنها نشسته ام ، چقدر خوش خیال است قلبم!
هر راهی را میروم تنهایی با من همسفر است ، به هر دری میزنم درهای زندگی
بر رویم بسته است!
احساس خستگی میکنم، یک قلب شکسته با یک دنیا امید و آرزو
دنبال خودم میکشانم در این جاده های زندگی !
کسی دلسوز من نیست ، انگار همچنان باید رفت . رفت تا به آخر دنیا رسید!
و بعد با کوله باری از آرزو از زندگی جدا شد!
عشق ،خانه قلبم را گم کرده است،
قلبم درهایش را بر روی کسی باز نمیکند!
میترسد دوباره بیچاره شود ، در کوچه پس کوچه های غم آواره شود!
میترسد در آتش عشق بسوزد اما کسی نباشد که این آتش را خاموش کند!
از عشق دلهره دارم ، از عاشق شدن می هراسم!
هر که آمد همسفرم شد ، روزی رفیق نیمه راه شد!
هر که آمد همدمم شد ، روزی بلای جانم شد!
او که آمد فدایم شود ، قلبم را قربانی کرد !
او که آمد برایم بمیرد ، احساس را در وجود کشت و برای کسی دیگر مرد!
به خیال یک همسفر راه زندگی را میروم ، به خیال اینکه یک
همسفر باوفا پیدا میشود همچنان تنها میمانم!