به دلم مانده که یک بار از سوی تو محبت ببینم
برایم آرزو شده که یک کلام عاشقانه، از سوی تو بشنوم
به تو دلبستم ، من عاشقی دلشکسته هستم
تا چشمانم را باز میکنم تو را یاد میکنم
تا میخواهم چشمانم را بر روی هم بگذار
یاد تو نمیگذارد که آرام بخوابم
اگر هم شبی با آرامش میخوابم خواب تو را میبینم
حتی دیدن تو در خواب نیز مرا عاشقتر میکند
نمیدانم این دل دیوانه ام چگونه
این لحظه های نفسگیر عاشقی را سر میکند
به دلم مانده حالی از دلم ، احوالی از چشمانم بپرسی
به خدا اینجا یک دل است که بدجور عاشق تو است
نگاهی به این طرف هم بینداز یک نفر است که بدجور به هوای
دیدن چشمهایت از آن دور دستها به انتظار نشسته است
اینگونه مرا نبین، دلم تنهای تنهاست ، فکر نکن مثل تو نیستم
بیشتر از آنچه که فکر میکنی در حسرت یک لحظه محبت هستم
به دلم مانده وقتی به چشمانت خیره میشوم
عشق را از اعماق چشمانت ببینم
به دلم مانده وقتی صدایت را میشنوم
عشق و علاقه را از اعماق صدایت حس کنم
لحظه ای ، تنها لحظه ای به خودم بگویم که تنها نیستم و یکی را دارم ...
یکی را دارم که به یاد من است ، مثل من در انتظار دیدن من است
مثل من آرزوی شنیدن صدای مرا دارد
مثل من دلتنگ میشود ، مثل من مرا یاد میکند، مثل من وقتی دلش میگرد
دوست دارد با تو درد دل کند ، مثل من ...
راستش را بخواهی هر زمان که دلم میگیرد
تو نیستی تا با تو درد دل کنم و آرام شوم
به دلم مانده یک بار هم حرفهای مرا بشنوی ، عشق مرا باور کنی
و مرا در آغوش خودت بگیری
به دلم مانده بر سر یکی از قول و قرارهایی که دادی بمانی
در لحظه های سخت مرا تنها نگذاری...
به دلم مانده بود تا بگویم آنچه دلم مدتها در حسرت گفتنش بود...