دلم به قلب وفادارت خوش بود که اینک بی وفا شده ای!
دلم به یکرنگی و صداقتت خوش بود که مدتهاست مثل غریبه ها شده ای!
گناه من چه بود که مثل دیوانه ها بودم ، لحظه ها را میشمردم و منتظر آمدنت بودم!
نه انگار عاشقی به من نیامده ، دل به هر کسی دادم ، دلی به من نرسیده!
دلم به احساس تو خوش بود که تو نیز بی احساس شده ای!
از عشق گذشتی ، دل مرا سر راهت ندیدی و شکستی!
ای بی وفا چرا دلم را شکستی و رفتی ، من تنها با یک خداحافظی ات ،
کوله بارم را می بستم و از قلبت میرفتم!
چرا اشکم را درآوردی و رفتی ، من بعد از رفتنت یک عالمه اشک داشتم برای ریختن!
حالا که رفتی نه اشکی در چشمانم مانده و نه قلبی در سینه ام می تپد!
حالا حتی با تنهایی نیز رفیق نیستم ، بگذار برایت بگویم که از تنهایی نیز تنهاتر شده ام
دلم به تو خوش بود ، که تو نیز مثل همه بودی ، مثل همه از روی هوس با من بودی !
به یادم می آید که میگفتی با همه فرق داری ، نه انگار خیالی بیش نبود،
تو حتی از همه نیز بی وفاتر بودی!
بگذار برایت بگویم که از تنهایی نیز تنهاتر شده ام