دو جواهر درخشان

این دو جواهر درخشان ، این دو کهکشان بیکران مرا عاشق کرد!

این چشمهای زیبایت مرا شیفته ی با تو بودن کرد!

یک لحظه به آنها خیره شدم و یک عمر اسیر قلبت شدم!

چشمهای زیبایت را دوست دارم ، هر چه به آن خیره میشوم عاشقتر میشوم!

در عمق چشمانت میتوان به اوج آرامش رسید ، میتوان از دلتنگی ها رها شد ، 

قله ی خوشبختی را دید و امیدوار شد!

چه دنیای قشنگیست چشمهای زیبایت ، چه لحظه ی زیباییست خیره شدن 

به این دنیای بی همتا!

نمیخواهم چشمهایت ستاره ای درخشان باشند که هر کسی، به آن خیره شود 

و آن را مال خودش بداند،دلم میخواهد چشمهایت دو گوهر درخشان باشد 

که در صندوقچه ی قلبم پنهان باشد!

آنگاه که خیره میشوم به چشمهایت ، دلتنگی را در قلبت حس میکنم ،

 میبینم امواجی از دریای اشک را و چشمهای من نیز درون آن غرق میشوند!

اوج لحظه های عاشقی ، دیدن یک رویای همیشگی ، نه اینبار دیگر خیال نیست ، 

اینبار یک زندگی ، پر از خاطره های شیرین است!

چشمهای زیبایت از دور دستها نیز میدرخشد ،آنقدر درخشان است که 

برق آن چشمهای مرا نیز نورانی میکند!

بیا تا خیره شوم به این دنیای زیبا ، بگذار ببینم تو را تا لحظه ی طلوع فردا!

اوج لحظه های دلتنگی ، آغاز فاصله هاست ، اما برق چشمانت در دل آسمان است ،

 ستاره هایی که دیگر نوری ندارند آنگاه که چشمهایت خیره به آسمان است!

چشمهای زیبایت را همیشه دوست دارم ، زیرا بدون آن زندگی ام تیره و تار است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد