تاوان عشق

به تو دل بستنم اشتباه بود ، سهم من از امروز ، تاوان اشتباهات دیروز بود!

اشتباه من از آغاز جمله گویا بود ، بارها توبه کردم ، اینبار  عاشق شدنم گناه بود!

این قلب من بود که بی گناه بود ، تو مرا فریب دادی ، دل تو بی وفا بود!

بی وفا بود که قلبم را شکست ، شیشه ی عشق مرا با نا مهربانی شکست!

نه یک بار ، نه دو بار ، بارها شکست ، و  مدتها ویرانه ای بود از جنس تنهایی ها!

فریب تو خوردن از سادگی من بود ، میپذیرم که عشقت یک بازی بود!

در همین مدت نیز تو دلسوز من بودی ،حرفهای عاشقانه ات تنها ، دلخوشی بود !

قلبم میگوید ساده نبودم ، عاشق بودم ، احساسم میگوید ساده بودی ، بیچاره بودی

سرنوشت  میگوید نه ساده بودم و نه بیچاره بودم ، اسیر یک عشق دروغین بودم!

در آغوش تو خوابیدنم اشتباه بود ، حس کردم که مال منی ، بوسیدن لبهایت حرام بود!

در این بازی ، من بازیچه بودم ، تو بازیگری بود که حتی به بازیچه ها نیز 

هیچ احساس پاکی نداشت !

تو آتشی بودی که تنها لحظه ای که در آغوشم بودی شعله ور میشدی ،

من شمعی بودم که با گرمای سوختنم در هوای سرد قلبت زنده مانده بودم!

دلبستن به تو اشتباه بود ، سهم من از دیروز ، تنهایی امروز بود !  

اشتباه من از آغاز جمله گویا بود ، 

بارها توبه کردم ،

 اینبار  عاشق شدنم گناه بود!

سرچشمه عشق

آن دم که در قلبم نشستی ، دنیا نصیبم شد!

آن دم که شعر عشق را با آن صدای دلنشینت در گوشم زمزمه کردی ، 

عاشق احساسات پاکت شدم!

چه آرامشی دارم  در لحظه هایی که بیشتر از هر زمان نا آرامم!

دلم میخواهد همینگونه که هستم باشم ، دستم درون دستانت باشد و بمیرم!

نمیخواهم فاصله بین ما باشد ، در این دو روز دنیا ، یک روز آن تنها بودم 

و زین پس میخواهم در کنار تو باشم!

چه عاشقانه به قلبم نشستی که به خدا این نشستن مقدس است !

قلب من سرزمینی بود خشک ، بارانی از خون عشقت در آن بارید و اینک قلبی دارم 

از جنس نور!

تویی سرچشمه ی این نور ، میبوسم تو را از همین راه دور .

 تو باش در کنارم  تا همیشه آرام باشم ، جدا از غم و غصه ها باشم ،

 سرپناهم باشی ، تکیه گاهت باشم ، گلم باشی ، باغبانت باشم !

تو باش در کنارم تا همیشه فدایت باشم ، تو از سفر بیایی و من چشم به راهت باشم!

تو باش تا دنیا بی تو نباشد ، زیبایی های زندگی با تو زیبا باشد ، 

من عاشق این زیبایی هستم ، بگذار که زندگی در قلب ما زنده باشد ، 

و من به عشق تو ، زیبا زندگی کنم!

کاش میدانست

کاش میدانست یکی در این دنیا، او را به اندازه ی یک دنیا دوست میدارد!

کاش میدانست که شب و روز به او می اندیشم و آرزو میکنم تصویر چهره ی ماهش 

را در آینه ی چشمانم ببینم!

کاش میدانست که از دلتنگی او لحظه هایم را با اشکهایم همنشین هستم!

نمیداند که یکی او را دیوانه وار دوست میدارد ، نمیداند که یکی اینجا خسته و تنها 

به انتظارش همیشه نشسته است!

کاش میدانست که لحظه هایی که به او می اندیشم ، یادش آرامش وجود من است !

او نمیداند که همه ی زندگی ام است ، نمی داند که زندگی ام بدون او تیره و تاراست!

کاش در میان همه ، یک لحظه نیز به من نگاه میکرد، تا با نگاهش نفس بگیرم ،

کاش لحظه ای به حرف دلم گوش میکرد تا با حرفم قلب پاکش را از او بگیرم!

کاش میدانست که نگاهم همیشه به ثانیه هاست ،

تا حتی لحظه ای از دور هم او را ببینم ، تا دوباره جان بگیرم ،

میخواهم تا ابد تنها با نگاه به او زندگی کنم و آخر سر نیز بمیرم!

کاش میدانست که با یک لحظه نگاه به چشمانم ، زندگی را به من میدهد!

نگاهم کن که سوی چشمانم به نور چشمان تو بسته است

و نور چشمانت ، روشن بخش قلب تاریک من است!