اگر باران نمی بارید هیچگاه بغض آسمان شکسته نمیشد!
اگر زیر باران قدم نمیزدم ، هیچگاه دلم از دردها خالی نمیشد!
اگر گریه نمیکردم هیچگاه قلبم از غم و غصه ها رها نمیشد!
اگر با تو نبودم هیچگاه نفس کشیدنهایم تکرار نمیشد!
حالا که با تو هستم ، گهگاهی نیز حس میکنم بی تو هستم،
تو در کنارم نیستی و من خسته هستم!
خسته از زندگی ، خسته از این راه عاشقی!
اگر پاییز نبود ، بهاری نیز در راه نبود !
تو بهاری هستی در پاییز سرد زندگی ام!
تو تنها شکوفه ای هستی در تک درخت باغ زندگی ام!
اگر قلب تو نبود ، حال من از پریشانی گرفته بود ،
غصه های دلم فراموش نشدنی بود!
اگر صدای تو آرامم نمیکرد ، عشق تو خوشحالم نمیکرد ،
سرنوشت به ادامه زندگی امیدوارم نمیکرد !
حالا که باران می بارد ، از دلتنگی تو گریه میکنم تا هیچ چیز جز عشق تو،
در قلبم نباشد!
نمیخواهم جز تو ، غم و غصه ها نیز به قلبم بیایند ، نمیخواهم جز تو ،
حسرتی در قلبم به جا بماند !
اگر تو برای من نبودی ، هیچگاه به آرزویم نمیرسیدم!
آن دم که خورشید طلوع میکند ، حس میکنم گرمای قلبم را ...
آنگاه که گرمای درون قلبم را حس میکنم ، احساس عاشق شدن میکنم!
آن لحظه که حس میکنم عاشقم ، نام تو را فریاد میزنم و با تمام وجود
میگویم که دوستت دارم!
و اما عشق تو، مرا دگرگون کرد....
تو آمدی و مرا که در دریای طوفانی تنهایی گرفتار بودم ، با قایق محبت و عشق
نجات دادی ، مرا با خودت بردی و به سرزمین عشق آوردی !
امروز همان روز تولد نفسهای دوباره ی من است،که تو آمدی و به من
نفسی دوباره دادی!
روز من ، روز تو است ، آغاز عشقمان ، آغاز بهار زندگی عاشقانه است!
آن دم که اشک از چشمانم سرازیر شد ، حس کردم دلتنگی همدمم شده ،
دلتنگی که آمد ، دلم از غم و غصه به درد آمد ، تو را از خدای خویش آرزو کردم ،
و خداوند هدیه ای زیباتر از گل به من داد تا آن روز ، روز عشق در زندگی ام باشد...
از آن روز هر روز برای من روز عشق است، روز تو را داشتن ، روز آرزوهایم ،
روز تولد قلبها! قلبهای دو عاشق ، مثل ما...
همین که تو را دارم ، بهترین هدیه ی دنیا را دارم ، دیگر در بین ستاره ها
به دنبال درخشانترین ستاره نیستم ، در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم!
تو کهشکانی هستی از پرنورترین ستاره ها!
تو گلی هستی از باغ بهشت ، بیا در آغوشم تا برایت بگویم از عشق!
تو را در میان آغوش خویش میفشارم ، و با تمام وجود به تو ابراز میکنم عشقم را!
ای عشق من ، ازدیروز عاشقترم ، امروز که روز من و تو است به فردا امیدوارترم!
از اینکه تو را دارم زندگی را زیبا میبینم ، سپاس میگویم او را که تو را به من داد!
تو را داد تا امروز که روز عشق است تنها نباشم ، تو را داشته باشم و
خوشحال باشم....
هدیه ی من تویی ،پس خودت را به قلبم تقدیم کن ...
میخواهم تو را که بهترین هدیه برای منی تا ابد و برای همیشه
به یادگار داشته باشم....
واژه ای آشنا اما بیگانه با قلبها!
واژه ای گریان ، دلتنگی درد آن!
بی اختیار ، گمشده در خزان سال!
غم است و هنگام آمدن ،شب است و هنگام باریدن !
بی قرار ، سحر چشم انتظار !
رنگ سرخ غروب ،عطش آبی بی غرور!
واژه ای پنهان در سیاهی شبهای عاشقان!
چشمها بسته است ، دل ناآشنا با دل است !
تکرار آن خستگی ذهن و گمشدن آن در جمله، فراموشی دل!
بگذار ذهن خسته شود ولی دل فراموش نشود!
بگذار بتابد ولی خاموش نشود!
اگر خاموش شود ، واژه بی معنی میشود ، اگر بی معنی شود ، شاعر تنها میشود!
بگذار موسیقی همچنان صدای سکوت را در هم بشکند!
بگذار واژه ، ذهن تو را در میان خودش بگیرد !
غرق نشو در دریای طوفانی احساس ، از حقیقت بنویس تا حقیقت معنا کند
واژه ی بیگانه ی دلت را!
اسیر نشو در زندان لغات بی معنا ، در لا به لای ابیات در حال سوختن با حرف دلت همسفر شو !
برایم معنا کن ، ذهنم را درگیر واژه نکن !
گمشدن در اینجا ممنوع است!